معنی لنگر ساعت

حل جدول

لنگر ساعت

اختراعی از هویگنس هلندی


مخترع لنگر ساعت

هویگنس


مخترع هلندی لنگر ساعت

هویگنس

تعبیر خواب

لنگر

یک لنگر در قسمت جلوی کشتی: شانس
یک لنگر آویزان از پهلوی کشتی: شانس و خوشبختی
یک لنگر درون آب: ناکامی
یک لنگر را از آب بیرون می کشید: منفعهای بزرگ مالی
یک لنگر را از دست می دهید: پول
- کتاب سرزمین رویاها

۱ـ خواب لنگر برای دریانوردان نشانه آن است که مسافرتی خوش بر آبهای آرام خواهند داشت.
۲ـ اگر دیگران خواب لنگر ببینند، علامت جدایی از دوستان یا نقل مکان و مسافرت به خارج است.
۳ـ اگر کسی که عاشق است خواب لنگر ببیند، نشانه آن است که با معشوق خود مشاجره و اختلاف پیدا خواهد کرد.
- آنلی بیتون

فرهنگ عمید

لنگر

آهن و زنجیر بسیار‌سنگین که کشتی را با آن از حرکت باز‌می‌دارند،
آلتی که از ساعت‌های دیواری آویزان می‌کنند و با تکان خوردن متناوب آن چرخ‌های ساعت به حرکت در‌می‌آید، پاندول،
‹لنگری› [قدیمی] جای وسیع برای پذیرایی مهمانان و طعام دادن به مردم،
[قدیمی] سینی بزرگی که در آن ظرف‌های غذا را می‌گذارند و نزد مهمانان می‌برند،
[قدیمی] خانقاه،
* لنگر انداختن: (مصدر لازم) [مقابلِ لنگر کشیدن]
از حرکت باز‌داشتن کشتی با انداختن لنگر آن در آب، توقف کردن کشتی در بندر،
[مجاز] اقامت طولانی داشتن در جایی،
* لنگر برداشتن: (مصدر لازم)
بیرون کشیدن لنگر کشتی از آب و کشتی را به حرکت در‌آوردن،
[عامیانه، مجاز] حرکت کردن، جنبیدن،

گویش مازندرانی

لنگر

لنگر کشتی، حرکت ناگهانی بار در اثر بی تعادلی، چوب تعادل...

لغت نامه دهخدا

لنگر

لنگر. [ل َ گ َ] (اِ) جائی را گویند که در آنجا همه روزه طعام به مردم دهند. (جهانگیری). جائی که آنجا طعام به فقراء دهند. (غیاث). خانقاه. محل اجتماع یا خوردنگاه صوفیان. جائی که هر روز ازآنجا به مردم طعام برسد، از این است که خانقاه را نیز لنگر گویند، چنانکه لنگر شیخ جام و لنگر شاه قاسم انوار در خراسان شهرت دارد. (آنندراج):
مو آن رندم که نامم بی قلندر
نه خون دیرم نه مون دیرم نه لنگر
چو روز آید بگردم گرد گیتی
چو شو آید به خشتان وانهم سر.
باباطاهر.
کار بیداران نباشد خوابگاه آراستن
بستر درویش خواب آلود جای لنگر است.
امیرخسرو.
در لنگر نهاده باز فراخ
کرده ریش دراز را به دوشاخ.
اوحدی.
لنگر و خانقاه او [نعمت اﷲ کوهستانی] حالا مقصد اکابر و فقراست. (تذکره ٔ دولتشاه در ترجمه ٔ نعمت اﷲ کوهستانی). و سلطان حسین بن سلطان اویس جلایر در خطه ٔ تبریز جهت شیخ [کمال خجندی] منزلی ساخت بغایت نزه و بر لنگر شیخ وقفها کرد. (تذکره ٔ دولتشاه در ترجمه ٔ کمال خجندی). و از آن جمله لنگر غیاثیه، لنگر باباخاکی، لنگر شیخزاده بایزید نیز مشهور است. (حبیب السیر).چون واقف میشود از پی می دود و به ایشان نمی رسد تا به لنگر پیر غیب که حال در اندوهجرد است. (مزارات کرمان ص 130).

لنگر. [ل َ گ َ] (اِ) آلتی آهنین پیوسته به طنابی یا زنجیری طویل که آنگاه که توقف کشتی را خواهند آن را در آب افکنند. آهنی پیوسته به طنابی که گاه ایستادانیدن کشتی به کشتی بسته و به دریا افکنند. آهنی که کشتی را بدان نگاه دارندو چون برکشند روان شود. (جهانگیری) (آنندراج). آهنی باشد بسیار سنگین که کشتی را بدان از رفتار نگاه دارند. (برهان). اسبابی معروف برای نگاه داشتن کشتیها هر جا که بخواهند به کار برند و همواره در عقب کشتی آویخته باشد. (از قاموس کتاب مقدس). مرساه. (منتهی الارب) (دهار). هوجل. قرّیص. انجر. (منتهی الارب). کلمه ٔ لنگر اصل کلمه ٔ انجر عرب است و با آنکرای لاتین از یک اصل باشد:
سخن لنگر و بادبانش خرد
به دریا خردمند چون بگذرد.
فردوسی.
ز بهر سنگی چندین هزار خلق خدای
به قول دیو فروهشته بر خطر لنگر.
فرخی.
گران حلم او در سبک عزم اوست
به هر کشتئی در بود لنگری.
منوچهری.
بر موج بحر فتنه و طوفان جور و جهل
چون باد خوش وزنده و کشتی ولنگرند.
ناصرخسرو.
عالم چو یکی رونده دریا
سیاره سفینه طبع لنگر.
ناصرخسرو.
این یکی کشتی است کو را بادبان
آتش است و خاک تیره لنگر است.
ناصرخسرو.
آباد بر آن شهر که وی باشد دربانش
آباد بر آن کشتی کو باشد لنگر.
ناصرخسرو.
این جهان بحر است و ما کشتی و عدلش لنگر است
چون بشورد بحر کشتی را سکون لنگر دهد.
امیر معزی.
بدان صفت که شود غرق کشتی زرین
به طرف دریا چون بگسلد از او لنگر.
انوری.
لنگی است صلاح پای لنگر
تا کشتی سرگران نجنبد.
خاقانی.
حرمت برفت حلقه ٔ هر درگهی نکوبم
کشتی شکست منت هر لنگری ندارم.
خاقانی.
رهواری سفینه چه بینی که گاه غرق
بهر صلاح لنگی لنگر نکوتراست.
خاقانی.
از سر زانو کشتی و ز دامان لنگر
بادبانشان ز گریبان به خراسان یابم.
خاقانی.
هم در این غرقاب عزلت خوشترم کز عقل و روح
هم سبک چون بادبانم هم گران چون لنگرم.
خاقانی.
کشتی می داشت ساقی، ما به جان لنگر زدیم
گفتی از دریای هستی مرگ معبر ساختیم.
خاقانی.
عطار! مرد عشقی فانی شو از دو عالم
کز لنگر نهادت دربند تخته بندی.
عطار.
دست و پائی بزن در این دریا
از خود این لنگر گران بگشای.
کمال اسماعیل.
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطه ٔ بلا ببرد.
حافظ.
ز حیرت لنگر افزاید خود آن به
که با لنگر در این دریا نباشیم.
نظام قاری (دیوان البسه ص 92).
ز بردباری من پوچ میشود لنگر
ز خاکساری من صدر آستان گردد.
صائب.
صاحب آنندراج گوید: لنگر با لفظانداختن و افکندن و گشادن و گسستن و نهادن و فروکشیدن مستعمل است. و رجوع به لنگر انداختن و لنگر افکندن شود.
- لنگر ساعت، پاندول. رقاصک. بالانسیه.
|| کنایه ازتمکین و وقار بود. (جهانگیری). به معنی تمکین و وقار مجاز است و بدین معنی با لفظ باختن و از کف دادن ونگاه داشتن مستعمل است. (آنندراج):
به خاموشی شوم مهر دهان بیهده گویان
نمی بازم چو کوه از هر صدائی لنگر خود را.
صائب.
|| سنگینی.
- لنگر شمشیر، سنگینی شمشیر:
تا از آن ابروی خونریز بدل کار کند
ترسم از لنگر شمشیر سیه تاب کسی.
داراب بیک جویا (از آنندراج).
|| چوبی که بندباز میانش بگیرد و روی ریسمان بازی کند. چوبی در دست ریسمان بازان گاه بر ریسمان رفتن. (از آنندراج).
- لنگر بندباز، چوبی بلند یا عصایی از آهن که بندباز به دست گیرد تا با حرکات آن تعادل خود را بر بند حفظ کند.
|| محجری را نیز گویند از سنگ یا چوب یا خشت و گل که بردور مزار بزرگان کشند و به عربی ضریح خوانند. (برهان). || شخصی را گویند که در مکر و حیله و خیرگی به مرتبه ٔ اعلی باشد و آن را گربز خوانند و به هر جا که رود سنگینی کند، یعنی ناگوار و نادلچسب و بدرفتار باشد بر خلاف بادبان که مردم سبکروح و دلچسب را گویند. (برهان) (جهانگیری). || طعام که به فقراء دهند. (غیاث). و صاحب آنندراج گوید: از بیت ذیل فرخی که گوید:
تو مردم کریمی من لنگر گرانم
ترسم ملول گردی با آن کرم زلنگر.
به معنی گدا و دریوزه گر مستفاد میشود. || مزید مؤخر امکنه نیز آید: گاولنگر.

لنگر. [ل َ گ َ] (اِخ) دهی از دهستان کاریزنو از بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 64هزارگزی شمال باختری تربت جام، کنار راه شوسه ٔ عمومی مشهد به تربت جام. جلگه، گرمسیر. دارای 674 تن سکنه ٔ ترکمن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). این محل سابقاً به خرجردجام معروف بوده و امروز لنگر نامیده میشود و گویند شاه قاسم انوار پس از آنکه احمد لر شاهرخ را در هرات زخم کارد زد، از هرات رنجیده خاطر بیرون شد و در خرجردجام لنگر انداخت و آنجا به «لنگر» نامیده شد. مزار وی نیز آنجاست. و هاتفی خواهرزاده ٔ جامی در لنگرچهار باغی داشته و شاه اسماعیل در 921 هَ. ق. به دیدن او رفته است. (سبک شناسی ج 3 ص 225). و رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 64، 66، 68، 71، 106، 293 شود.

لنگر. [ل َ گ َ] (اِخ) دهی از دهستان شاندیز بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد واقع در 15هزارگزی شمال خاوری طرقبه. جلگه و گرمسیر. دارای 20 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

لنگر. [ل َ گ َ] (اِخ) دهی از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری، واقع در 8هزارگزی جنوب خاوری کیاسر. کوهستانی و سردسیر. دارای پنج هزار تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و عسل. شغل اهالی زراعت و نجاری و راه آن مالرو است و دبستانی ملی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).

لنگر. [ل َ گ َ] (اِخ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد، واقع در هفت هزارگزی شمال باختری بجنورد، کنار راه مالرو عمومی بجنورد به مانه. کوهستانی و معتدل. دارای 867 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

لنگر. [ل َ گ َ] (اِخ) دهی از دهستان سملقان بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد واقع در 30هزارگزی جنوب باختری مانه و دوهزارگزی شمال راه شوسه ٔ عمومی بجنورد به نردین. جلگه و گرمسیر. دارای 286 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه. محصول آنجا غلات، بنشن، پنبه، برنج و میوه. شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


ساعت ساعت

ساعت ساعت. [ع َ ع َ] (ق مرکب) ساعت بساعت. ساعت تا ساعت. دمبدم. لحظه بلحظه:
بدان باید نگریست که ساعت ساعت خللی افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 426).
ای دل تو برو در بر جانان می باش
ساعت ساعت منتظر جان می باش.
انوری (دیوان چ نفیسی ص 611).
رجوع به ساعت بساعت شود. || ناگهان. غفلهً: اگر هزار چنین کنند من نام نیکوی خود زشت نکنم که پیر شده ام و ساعت ساعت مرگ دررسد. (ایضاً ص 337).

معادل ابجد

لنگر ساعت

831

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری